همبستگی عصبی آشنایی در گوش دادن به موسیقی: یک بررسی منظم و متاآنالیز تصویربرداری عصبی

ساخت وبلاگ

بررسی شده توسط: الیزابت هلموت مارگولیس ، دانشگاه آرکانزاس ، ایالات متحده ؛ماتسون اوگ ، دانشگاه مریلند ، کالج پارک ، ایالات متحده ؛دیوید آر. دبلیو سیرز ، دانشگاه فناوری تگزاس ، ایالات متحده

این مقاله به علوم اعصاب شناختی شنوایی ، بخشی از مجله Frontiers در علوم اعصاب ارسال شده است

این یک مقاله با دسترسی آزاد است که تحت شرایط مجوز انتساب Creative Commons (CC توسط) توزیع شده است. استفاده ، توزیع یا تولید مثل در سایر انجمن ها مجاز است ، مشروط بر اینکه نویسنده اصلی (ها) و مالک (های) دارای حق چاپ (دارایی) اعتبار داشته باشند و انتشار اصلی در این ژورنال مطابق با عمل دانشگاهی پذیرفته شده استناد می شود. بدون استفاده ، توزیع یا تولید مثل مجاز است که این شرایط را رعایت نمی کند.

داده های مرتبط

خلاصه

آشنایی در موسیقی به عنوان یک عامل مهم تعدیل پاسخ های عاطفی و هیدونیک در مغز گزارش شده است. آشنایی و تکرار ممکن است تمایل به یک قطعه موسیقی را افزایش دهد ، بنابراین باعث ایجاد احساسات مثبت می شود. مطالعات تصویربرداری عصبی بر شناسایی مناطق مغز درگیر در پردازش محرکهای موسیقی آشنا و ناآشنا متمرکز شده است. با این حال ، استفاده از روشهای مختلف و طرح های تجربی منجر به نتایج اختلاف شده است و مشخص نیست که در هنگام گوش دادن به گزیده های موسیقی آشنا و ناآشنا ، کدام قسمت از مغز با اطمینان بیشتر درگیر هستند. در مطالعه حاضر ، ما با استفاده از کلمات کلیدی (شناخت یا آشنا یا آشنایی یا اثر قرار گرفتن در معرض یا اثر یا تکرار) و (موسیقی یا آهنگ) و (مغز یا مغز یا تصویربرداری یا عصبی یا عصبی یا عصبی یا عصبی یا نوروژن یا نورو ، یک بررسی منظم از سه پایگاه داده (Medline ، Psychoinfo و Embase) انجام دادیم. تصویربرداری رزونانس مغناطیسی عملکردی یا توموگرافی انتشار یا انتشار موقعیت یا الکتروانسفالوگرافی یا پتانسیل مربوط به رویداد یا مغناطیسفالوگرافی). از 704 عناوین شناسایی شده ، 23 مطالعه تصویربرداری عصبی معیارهای ورود ما را برای بررسی سیستماتیک رعایت کردند. پس از حذف مطالعات ارائه اطلاعات یا تضادهای کافی ، 11 مطالعه (شامل 212 شرکت کننده) با استفاده از رویکرد تخمین احتمال فعال سازی (ALE) واجد شرایط برای متاآنالیز شدند. نتایج ما فعالیتهای اوج قابل توجهی را که به طور مداوم در مطالعات شامل می شود پیدا نکرد. با استفاده از یک رویکرد کمتر محافظه کارانه (P< 0.001, uncorrected for multiple comparisons) we found that the left superior frontal gyrus, the ventral lateral (VL) nucleus of the left thalamus, and the left medial surface of the superior frontal gyrus had the highest likelihood of being activated by familiar music. On the other hand, the left insula, and the right anterior cingulate cortex had the highest likelihood of being activated by unfamiliar music. We had expected limbic structures as top clusters when listening to familiar music. But, instead, music familiarity had a motor patte of activation. This could reflect an audio-motor synchronization to the rhythm which is more engaging for familiar tunes, and/or a sing-along response in one's mind, anticipating melodic, harmonic progressions, rhythms, timbres, and lyric events in the familiar songs. These data provide evidence for the need for larger neuroimaging studies to understand the neural correlates of music familiarity.

معرفی

موسیقی در فرهنگ بشر فراگیر است و از زمان های ماقبل تاریخ حضور داشته است (Conard et al. ، 2009). به نظر نمی رسد که موسیقی دارای ارزش بقا باشد ، اما بیشتر ادبیات فعلی آن را به عنوان یک جنبه اساسی زندگی بشر ذکر کرده اند و آن را "پاداش جهانی" توصیف می کنند (Trehub و همکاران ، 2005). مردم غالباً موسیقی را برای احساساتی که ایجاد می کنند ارزش قائل هستند (Juslin and Laukka ، 2004 ؛ Brattico and Pearce ، 2013) ، و گوش دادن به موسیقی می تواند به تنظیم خلق و خوی و افزایش بهزیستی کمک کند (هیلز و آرگیل ، 1998 ؛ کاواکامی و همکاران ، 2014). این ممکن است استفاده از موسیقی در زندگی روزمره مردم را توضیح دهد (Schäfer and Sedlmeier ، 2010).

آشنایی یا قرار گرفتن در معرض مکرر در موسیقی به عنوان یک عامل مهم تعدیل پاسخ های عاطفی و هیدونیک در مغز گزارش شده است (Pereira et al. ، 2011). اصل آشنایی ، همچنین به عنوان "اثر در معرض صرف" نیز شناخته می شود ، برای اولین بار توسط Zajonc (1968) شرح داده شد. این یک پدیده روانشناختی است که نشان می دهد هرچه ما در معرض کسی یا چیزی بیشتر هستیم ، بیشتر دوست داریم. تکرار در موسیقی می تواند از انواع مختلفی باشد: در یک قطعه ، قطعات یا در جلسات مختلف (Margulis ، 2013). هم آشنایی و هم تکرار ممکن است تمایل به یک قطعه موسیقی را افزایش دهد ، بنابراین احساسات مثبت را القا می کند (Witviliet and Vrana ، 2007 ؛ Omar Ali and Peynircioglu ، 2010).

مدتها قبل از توصیف آن در سال 1968 ، پدیده آشنایی توسط روانشناسان اجتماعی شناخته شده بود و در زمینه موسیقی اعمال می شد (کینگ و پیش ، 2013). اولین کسی که آن را مستند کرد ، مایر در سال 1903 بود. او موضوعات خود را با ده ها تکرار موسیقی ناآشنا که ساخته شده بود ، ارائه کرد. پس از گوش دادن به آخرین تکرار ، بیشتر افراد ادعا کردند که "اثر زیبایی شناسی با شنیدن مکرر موسیقی بهبود یافته است" (مایر ، 1903). علاوه بر این ، مایر نشان داد که ملودی هایی که بر روی نماد نسبت فرکانس 2 (قانون Lipps-Meyer) به پایان رسیدند به همه ملودی های دیگر ترجیح داده می شوند. با این حال ، این قانون بعداً توسط پل فارنزورث ، دانش آموز وی مورد اختلاف قرار گرفت ، که استدلال می کرد که ترجیحات پایان فاصله می تواند با آموزش تغییر یابد. بنابراین ، تکرار و آشنایی با پایان نسبت خاص می تواند اولویت آن پایان خاص را افزایش دهد. این اثر با توضیح درک بسته شدن موسیقی ، "اصل عادت" نامیده شد (فارنزورث ، 1926). به طور کلی ، به نظر می رسد که آشنایی درک موسیقی و تعامل با گوش دادن به موسیقی را عمیق تر می کند (کینگ و پیش ، 2013).

با این حال ، طبق مطالعات بیشمار ، رابطه بین قرار گرفتن در معرض و لذت بردن غیر خطی است ، به دنبال یک پاسخ اولویت شکل معکوس-U. قرار گرفتن در معرض مکرر با موسیقی می تواند برای مدت معینی لذت ("ارزش هیدونیک") را افزایش دهد ، اما در نهایت باعث نارضایتی فزاینده می شود (Jakobovits ، 1966 ؛ Berlyne ، 1971 ؛ Szpunar et al. ، 2004 ؛ Schellenberg ، 2008).

توضیحات مختلفی برای پاسخ اولویت U معکوس وجود دارد. یکی مدل تسلط ادراکی (Bostein and D'Agostino ، 1994) است که توضیح می دهد که افراد به طور نادرست فرض می کنند که پردازش تسهیل شده یک محرک آشنا با برخی از ویژگی های مثبت خود محرک همراه است. با این حال ، با افزایش شناخت آگاهانه پردازش تسلط ، آنها متوقف می شوند که این اثر را به محرک اما در معرض مکرر قرار می دهند ، و بنابراین لذت کاهش می یابد. توضیح دیگری که توسط Berlyne (1971) ارائه شده است بیان می کند که U معکوس منعکس کننده "تعامل دو تکانه مخالف" است: "قسمت صعودی از اولویت مشروط تکاملی برای آشنا (اثر ایمنی آموخته شده مثبت) ناشی می شود ، و کاهش بعدی طرفداران Uبرای جستجوی تازگی (بیزاری از کسالت). علاوه بر این ، پیچیدگی محرک نیز بر بازه زمانی اثر اشباع تأثیر می گذارد. به گفته Szpunar و همکاران.(2004) ، علی رغم افزایش اولیه در پسندیدن ، پس از جذب پیچیدگی محرک ، کسالت شفاف و اشباع باعث کاهش احتمال می شود.

Peretz و همکاران. گزارش شده است که آشنایی به بهترین وجه به عنوان "پدیده حافظه ضمنی" مفهوم سازی می شود ، که در آن تجربه قبلی به عملکرد یک کار بدون آگاهی آگاهانه از این قسمت های قبلی کمک می کند (Peretz et al. ، 1998). به نظر می رسد توانایی تشخیص ملودی های آشنا به یکپارچگی و ادراک ریتم وابسته است. از این دو عامل ، تصور می شود که زمین نقش مهمی را ایفا می کند (هبرت و پرتز ، 1997). نویسندگان خاطرنشان كردند كه "اگرچه اثر قرار گرفتن در معرض صرف تعریف و تولید مثل تجربی ساده است ، اما توضیح آن پیچیده تر است."

آشنایی یک موضوع پیچیده است و مکانیسم های عصبی که در این پدیده حافظه به سمت گوش دادن به موسیقی وجود دارد ، هنوز کاملاً واضح یا سازگار نیستند. برخی از نویسندگان آشنایی را به عنوان یک فرآیند حافظه معنایی تعریف می کنند ، که یک دانش اعلامی (به عنوان مثال ، کلمات ، رنگ ها ، چهره ها یا موسیقی) است که در طول یک عمر به دست می آید. حافظه معنایی موسیقی به عنوان ذخیره طولانی مدت آهنگ ها یا گزیده های موسیقی تعریف می شود ، که به ما این امکان را می دهد تا هنگام گوش دادن به موسیقی ، احساس آشنایی قوی داشته باشیم (Groussard et al. ، 2010a). مطالعات ضایعه مغزی نشان داد که به نظر می رسد حافظه معنایی موسیقی هر دو نیمکره را درگیر می کند. با این حال ، یکپارچگی نیمکره چپ بسیار مهم است ، نشان می دهد عدم تقارن عملکردی که از نیمکره سمت چپ برای حافظه معنایی استفاده می کند (پلاتل و همکاران ، 2003). مطالعات تصویربرداری عصبی که شامل حافظه معنایی موسیقی است ، از درگیری قسمت قدامی لوب های تمپورال ، چه در نیمکره چپ یا دو طرفه ، و فعال شدن گوروس فرونتال تحتانی چپ (منطقه برودمن (BA) 47)) گزارش کرده است (Plailly et al. ،2007). گراسارد و همکارانش همچنین فعال سازی Gyri Temporal Superior (BA 22) را پیدا کردند. ژیروس موقتی برتر ، بیشتر در بازیابی اثرات حافظه ادراکی (اطلاعات مربوط به ریتم و زمین) نقش دارد ، که برای تصمیم گیری در مورد آشنا بودن ملودی مفید است. به نظر می رسد که گوروس موقتی برتر چپ در تمایز بین ملودی های آشنا و ناآشنا نقش دارد (Groussard et al. ، 2010a).

پلایلی و همکاران.(2007) همچنین با مطالعه بوی و محرک های گزیده های موسیقی ، به همبستگی های عصبی آشنایی و ماهیت چند حالته آن پرداخته است. اینها برای بررسی احساس آشنایی و ناآشنایی مورد استفاده قرار گرفت. نتایج برای احساس آشنایی ، الگوی فعال سازی دوتایی را در نیمکره سمت چپ ، به ویژه گوری برتر و تحتانی فرونتال ، precuneus ، ژیروس زاویه ای ، ژیروس Parahippocampal و هیپوکامپ نشان داد. از طرف دیگر ، احساس ناآشنایی (برداشت از تازگی) بو و موسیقی مربوط به فعال شدن انسولین قدامی راست بود (Plailly et al. ، 2007). Janata (2009) همبستگی عصبی خاطرات زندگینامه برانگیخته موسیقی را در افراد سالم و مبتلایان به بیماری آلزایمر مورد مطالعه قرار داد. یافته های او نشان داد که آهنگ های آشنا از گذشته ما می توانند خاطرات اپیزودیک برجسته ای را تحریک کنند و این روند توسط قشر جلوی مغز میانی (MPFC) واسطه می شود. در همان مطالعه ، شنیدن آهنگ های آشنا همچنین منطقه حرکتی پیش از مکمل (SMA) ، ژیروس فرونتال تحتانی چپ ، تالاموس دو طرفه و نیمکره مخچه راست را فعال می کند (Janata ، 2009).

مطالعات تصویربرداری از مغز در عصب شناسی پاداش در هنگام گوش دادن به موسیقی ، دخالت مناطق استریاتال مزولیمبیک ، به ویژه هسته Acbumbens (NACC) در جسم مخطط شکمی را نشان داد. این ساختار با مناطق لیمبیک زیر قشر مانند آمیگدال و هیپوکامپ ، انسولین و قشر سینگولاسیون قدامی مرتبط است و همچنین با مناطق قشر مغز از جمله قشر مداری و قشر جلوی مغز بطن ادغام شده است. این ساختارهای لیمبیک و پارالمبیک ساختارهای اصلی پردازش عاطفی و پاداش در نظر گرفته می شوند (Koelsch ، 2010 ؛ Salimpoor et al. ، 2013 ؛ Zatorre and Salimpoor ، 2013). اخیراً ، پریرا و همکاران.(2011) در تعیین مشارکت عاطفی شنوندگان ، آشنایی و اثرات اولویت موسیقی را مورد بررسی قرار داد و نشان داد که آشنایی با موسیقی بیشتر در جذب مراکز لیمبیک و پاداش مغز نقش دارد.

الکتروانسفالوگرافی (EEG) یکی دیگر از تکنیک های تصویربرداری عصبی است که به ما امکان می دهد تا پاسخ مغز به محرک ها را برطرف کنیم. این یک تصویر در زمان واقعی از فعالیت عصبی را ارائه می دهد ، و ضبط می کند که چگونه میلی ثانیه توسط میلی ثانیه متفاوت است. فعالیت EEG قفل شده یا پتانسیل مربوط به رویداد (ERP) ولتاژهای کوچکی است که در ساختار مغز در پاسخ به رویداد خاص حسی ، شناختی یا حرکتی ایجاد می شود (Luck ، 2005). با توجه به محرک های شنوایی - و به طور خاص ، به گوش دادن و شناخت موسیقی - امواج N1 ، P200 ، P300 و N400 از اهمیت ویژه ای برخوردار هستند. N1 ، یک مؤلفه منفی پس از شروع محرک 80-110 میلی ثانیه یافت ، تصور می شود که تشخیص یک صدا و ویژگی های آن ، و همچنین تشخیص تغییر هر نوع (زمین ، بلندی ، مکان منبع و غیره) را نشان می دهد (Näätänen و Picton، 1987 ؛ سپپنن و همکاران ، 2012). این سرچشمه در لوب تمپورال ، عمدتاً در قشر شنوایی اولیه یا در نزدیکی آن ، نشان می دهد که در مراحل اولیه پردازش اطلاعات دخیل است (هاید ، 1997). ثانیا ، P2 یک مؤلفه مثبت است که پس از شروع محرک 160-200 میلی ثانیه بوجود می آید (Seppänen و همکاران ، 2012) و در منطقه پاریتو- درجه سانتیگراد بومی سازی می شود (Rozynski and Chen ، 2015). این امر در ارزیابی و طبقه بندی محرک (Seppänen و همکاران ، 2012) و همچنین سایر فرآیندهای شناختی مرتبط مانند حافظه کاری و پردازش معنایی نقش دارد (Freunberger et al. ، 2007). در عوض ، P3 بیشتر مربوط به توجه و پردازش اطلاعات انتخابی مانند فرآیندهای تشخیص و حافظه است. به طور سنتی به P3A تقسیم می شود ، که در منطقه جبهه و P3B ایجاد می شود و در مناطق زمانی و پاریتال ایجاد می شود. پس از محرک 300-400 میلی ثانیه به نظر می رسد و 300-600 میلی ثانیه طول می کشد (پاتل و عزام ، 2005). با این حال ، زمان آن می تواند بسیار متفاوت باشد ، بنابراین اغلب به عنوان مجتمع مثبت دیررس (LPC) توصیف می شود ، تعریفی که شامل انحرافات بعدی مانند P500 و P600 نیز می شود (فینیگان و همکاران ، 2002). سرانجام ، N400 بعد از محرک 200-600 میلی ثانیه بوجود می آید ، اما بومی سازی آناتومیکی آن به خوبی تعریف نشده است زیرا به نظر نمی رسد فقط مربوط به یک عمل ذهنی خاص باشد. در واقع ، به نظر می رسد که در تمام سطوح به پردازش معنا متصل است ، زیرا تحت تأثیر عواملی است که هم در سطح پایین تر و هم در سطوح بالاتر این فرآیندهای شناختی عمل می کنند (Kutas and Federmeier ، 2011).

پیشرفت در تکنیک های تصویربرداری از مغز ، بررسی پردازش آشنایی موسیقی در مغز انسان را تسهیل کرده است. با این وجود ، استفاده از روشهای مختلف و طرح های آزمایشی منجر به نتایج متفاوت شده است. با گذشت سالها ، مطالعات از محرک های مختلف موسیقی مانند ملودی ها ، آهنگ ها با و بدون اشعار ، با پیچیدگی آکوستیک متنوع استفاده کرده اند. با توجه به این ناهمگونی ، مشخص نیست که در هنگام گوش دادن به آهنگ ها و ملودی های آشنا و ناآشنا ، کدام مناطق با اطمینان بیشتر درگیر هستند.

به دانش ما ، هیچ بررسی سیستماتیک یا متاآنالیز برای حل ناسازگاری در ادبیات انجام نشده است. مطالعه حاضر به طور سیستماتیک ادبیات موجود را برای ایجاد همبستگی عصبی آشنایی با موسیقی ، در جمعیت سالم با استفاده از روشهای مختلف تصویربرداری از جمله FMRI ، PET ، EEG ، ERP و MEG بررسی می کند. سرانجام ، ما از روش تخمین احتمال فعال سازی (ALE) (Eickhoff و همکاران ، 2009) برای انجام یک سری متاآنالیزهای مبتنی بر مختصات برای مطالعات FMRI و PET استفاده کردیم. انتظار داشتیم هنگام گوش دادن به موسیقی آشنا ، مناطق مغزی مربوط به احساسات یا پاداش را به عنوان فعال ترین مناطق پیدا کنیم ، زیرا آشنایی با دوست داشتن و لذت ، حداقل با تعداد مشخصی از قرار گرفتن در معرض همبستگی مثبت است.

مواد و روش ها

انتخاب ادبیات

استراتژی جستجو: استراتژی جستجو از طریق مشورت با نویسندگان و یک کتابدار تحقیق تدوین شد. کلمات کلیدی مورد استفاده (شناخت یا آشنا یا آشنایی یا اثر قرار گرفتن در معرض یا تکرار) و (موسیقی یا ترانه) و (مغز یا مغز یا تصویربرداری عصبی یا عملکردی رزونانس مغناطیسی یا توموگرافی انتشار موقعیت یا الکتروانسفالوگرافی یا پتانسیل مربوط به رویداد یا مغناطیسفالوگرافی مرتبط با رویداد) بودند. پایگاه داده های الکترونیکی بین المللی زیر در تاریخ 19 ژوئیه 2016 جستجو شد و در 11 ژوئیه 2018 اصلاح شد: Medline ، Psycinfo ، Embase. جستجو به طور همزمان با استفاده از OVID در این پایگاه داده ها اجرا شد. برای هر مطالعه موجود در این بررسی ، جستجوی دستی لیست های مرجع برای مقالات اضافی انجام شد. تأیید هیئت اخلاق تحقیق مورد نیاز نبود زیرا تجزیه و تحلیل در این مطالعه شامل جمع آوری داده ها نمی شود.

معیارهای شمول

مقالاتی که برای گنجاندن در بررسی سیستماتیک انتخاب شده اند ، معیارهای زیر را برآورده می کنند: (الف) که بین سالهای 1996 تا 2016 منتشر شده است.(ب) منتشر شده به زبان انگلیسی ؛(ج) منتشر شده در مجلات همکار بررسی شده ؛(د) نتایج مطالعه گزارش مناطق مغز یا مختصات.(ه) موسیقی آشنا یا ناآشنا یا گوش دادن به لحن به عنوان محرک اصلی ، صرف نظر از ژانر موسیقی و ساز موسیقی.(f) اندازه نمونه برابر یا بیش از 10 موضوع است.(g) فقط آزمایشاتی با شرکت کنندگان در بزرگسالان غیر بالینی برای از بین بردن تفاوت های احتمالی در فعال سازی مغز که ممکن است با بیماری عصبی یا روانپزشکی همراه باشد.

برای متاآنالیز معیارهای ورود نهایی (ساعت) کانونهای فعال سازی بود که در آن کنتراست موسیقی آشنا را با موسیقی ناآشنا مقایسه کرد یا برعکس.(i) این مطالعات فعالیت کل مغز را به جای تجزیه و تحلیل منطقه از منافع ، با مختصات کامل فعال سازی در فضای استریوتاکسی استاندارد (به عنوان مثال ، موسسه عصبی مونترال [MNI] یا Talairach) گزارش کردند (Talairach and Tououx ، 1988).

دو داور (CF و EM) عناوین ، خلاصه ها و متن کامل را به طور مستقل به نمایش گذاشتند. در صورت رعایت معیارهای ورود ، مطالعات شامل می شد. ما دستورالعملهای ذکر شده در بیانیه PRISMA (موارد گزارشگر برای بررسی های سیستماتیک و متاآنالیزها) را دنبال کردیم (لیبراتی و همکاران ، 2009 ؛ مور و همکاران ، 2009). نمودار نمودار انتخاب مقاله در شکل 1 1 نشان داده شده است.

مقالات آموزش فارکس...
ما را در سایت مقالات آموزش فارکس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بهزاد فراهانی بازدید : 52 تاريخ : شنبه 12 فروردين 1402 ساعت: 21:19